شادمانی زیباست
گيسويت زندانی است
به کيفر يک آن
رها شدن در باد.
+ نوشته شده در جمعه شانزدهم شهریور ۱۳۸۶ ساعت 18:3 توسط قباد حیدر
|
به کيفر يک آن
رها شدن در باد.
مرا به خیابان می کشانند
بی قراری ها
به سوی تو.
آغاز جهان است امروز
نوح
جفتها را بر می گزیند
آخرین شاید من باشم
در کنار تو .
از سقوط یک حبه قند
در چائی
انفجار سفارت در خانه ای دور
انتحار مرد در چاه
هماغوشی زن با درخت
در رقص شعله ها
آغاز می شود
و با حادثه زمان
پا یان می یابد
ایستاده ام بی شکیب
در اتفاقی بنام تو .
از هر کوچه ای
دیگر نخواهم گذشت
دیوارها
سرم را شکسته اند.
آموخته ام که بخواهم
از چشمانم.
ما را می پایند
آهسته سلام کن
برویم
دست چپ تو ،دست راست من
جهان پایان ندارد.
پیاده
پیادهُ .پیاده
تنها
تنها تنها
تا انبوه تر شوی در من.