عا شقا نه
قا صد
-----
بو سه ای به نسیم می سپا رم
ترا بجو ید
عطر آگین باز می گردد و
بر لبا نم می نشیند
آشتی
-----
چشمم با چشم دیگرم
قهر است
بیا یی
آشتی کنا نی است در
قعر چشما نت
تصا د ف
-------
آد مها د رک نمی کنند
را بطه ارو تیک آهن را
ما شینها به هم بو سه می زنند
آدمها به هم مشت
مزار
------
از من می رو یی
غنچه ، می خندی
عنچه ، نگاه می کنی
غنچه ، شکفته می شو ی
زند گان به مرگم
رشک می برند
فریب
------
در غاری د ور
برگ به تن خو اهم کرد
بیا و فر یبم بده
سیب در را هم بگذار
میدانی تاک
تن ام
لبریز شرا ب است
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۸۹ ساعت 11:47 توسط قباد حیدر
|