زوربا
نه
ماندولین
کازانزاکیس و
شکو ه رقص زوربا را
با نگاه محبوس زنان و
تعالی بشر
در تفکری یک و جبی
گوش بسپار به تار علیزاده.
نه
ماندولین
کازانزاکیس و
شکو ه رقص زوربا را
با نگاه محبوس زنان و
تعالی بشر
در تفکری یک و جبی
گوش بسپار به تار علیزاده.
سر چشمه ات کجاست ؟
سیاه می وزی
در تر کش و خون
رد سرخت بر معابر است
دیوار - درخت و
زجه هایی بایگانی در آسمان
مرا به خسته خانه ببر ید
کسی صدا را در تولدها و مرگها
شقه می کند و
سهم مرا
سکوت می دهد.
در برابر ستاره
رود
ماه را می لغزاند
کودکی می میرد
در رویای خیس شبانه و
عر یانی انار
می ما ند هراس گوری گمنام
و شعله ای که تاک تنم را
می سوزاند.
دره هزار چم
و تو
سیاه چشم
با نگاه مشترک
بر عبور شاد مسافران
حسی مرطوب
بی عاقبت و عقوبت
تصویر رقص باد
در آوای گیسوانت
بگو زمان باز گردد
من باشم و تو
خدایی خیس و
شانه های راه
سیاه چشم حالا
بر تو چه می گذرد ؟
تکرارها
با من چه می گذرد ؟
طوفان یادها
در ارتفاعی دور دست
در دره ای مار پیچ .
آدرس را گم کر د ه ام
می گو یند خا نه ات قطعه سنگی است
و حرو فی ترا تعریف می کنند
اگر آخرین نامه ات را پیدا کنم
ثا بت می کنم
آدرس تو
مثل زنگو له های ورودی اطاق بچه
پر بود از دلنگ - دلنگ - دلنگ
دل- دل -دل.
چه اتفاق هولناکی
که زندانی قطعه سنگی باشی
همسایگا نت مرده باشند
و جایی دیگر برای دلت نباشد
و من که ترا دوست دارم
کنار جعبه ای زرد
تا ابد ایستاده باشم. ( به یاد آن که دیگر نیست )