خروس

 

تلو تلو خوران خود م را به تخت خواب رسا ندم و در عمیق ترین خواب ممکن غوطه ور شدم ، حتی        نتو انستم طبق معمول با لش را زیر شا نه ی  چپ بکشم . و د یگر هیچ . بعد به یا دم آمد آ ن شب کسی در خانه نبود و من پیش دوستان رفته و آخر شب خودم را به تخت خواب رسا نده بودم  ونیمه های شب صدای عجیبی مرا از اعماق رو یا های مواج و تو در تو بیرون کشید .  تو انستم غلتی بزنم و در هما ن حا ل        نا با ور به صدا یی که از دا خل آپا رتمان شنیده می شد گو ش خو ابا ند م . یک قو قو لو قو قو ی مردانه و پر و پیمان : نه این امکان ندا شت . دوباره سرم را تو ی خواب شیرین فرو کرد م . حتمن از پیا مد های    پر خوری شب پیش بود. اما انگار این فا جعه اتفا ق افتاده بود و خروسی گردن کلفت در خا نه  بود . اما کجا و چرا ؟ در حمام را که باز کردم در پرتو گزنده ی لا مپ چشمان خون گرفته ی خروس را دید م که قد قد کنان حریف می طلبید  : آخه تو از کجا آمد ه ایی ؟ ندانستم کدام فحش را نثارش کنم ؟ اما فحش را دادم و سرگردان به چه کنم ؛ چه کنم افتاد م . یک خروس حقیقی در شب و حمامی حقیقی ...  حتمن کار پسرم بود و بوی دسته گل جدیدش داشت به مشام همسا یه ها می رسید . صدای پا را به وضو ح از طبقه ی با لا شنیدم . صدای خروس چیزی بود در فاز مرحوم پاوارتی درعالم خروس ها ؛ یک مبارز آوازه خوان ، مغرور و    طلب کار . کاری نداشت ساعت چنده . احمق خیلی زود شروع کرده بود ساعت سه صبح آب گرم را ریخته بود ته حلقش و مجتمع را روی سر گذا شته بود .  زل زده بود به من و انتظار داشت حریف من با شم ، د وسیخ از قا عده بیرون به ستون پا هاش وصل بود و تاج بر افرا شته و خو نین اش حا کی از مبارزه های نا موسی فراوانش بود . به یاد فرمول روغن و انتهای بد ن افتادم . فکر خوبی بود . آشفته ؛ سر کشو رفتم و از بد   حا دثه و استیصال به پماد پیرو کسی کام بسنده کردم و در لا بلای قد قد های معتر ضا نه و تهد ید ها شروع به ما لیدن پماد به مجاری دفع باز دم کردم که از استحکام عضلا تش بکا هم و انسجام افکار وما هیچه های مصرفی را کا هش دهم . پیرو زمندانه لبخندی زدم و خروس را کف حمام رها کردم و زیر لبی گفتم حا لا جمعش کن پدر سگ . و توی خواب شیرجه زدم غافل از اینکه پماد ظا هرن تا ثیری معکوس در وجنات خروس ملعون داشت و صدای دو رگه اش به چها ر رگه تبد یل شد ضمن اینکه پیش از آن هر دو دقیقه یک بارشب را به صبح وا صل می کرد حا لا شده بود هر یک دقیقه یک بار . شاید هم لذت فراوان برده بود از آن روغن مالی وبه وجد آمده بود ؛ این کاره . باید قبل از بیدار شدن دیگر همسا یه ها چاره ای می جستم ، آها ؛ نوکش را اگه کور یا مسدود می کردم ، دیگر از کجای جد و آ بادش می تو انست قو قو لو قو قو کند؟این را هم با ید امتحا ن می کردم  نوار چسب را بر دا شتم و دو باره رو در رو شد یم . عشو ه ای هم به رفتارش اضا فه شده بود . تنگ بغل گر فتمش و از ته کاکل شروع کردم به چسب کاری ؛ تا نوک ِنو کش . سورا خ های تنفسی اش را هم دقت کردم با ز بماند ، قیا فه اش دیدنی شده بود . باز رها یش کردم تا بداند با اولاد آدمی در نیا فتد که آخر ابتکارو نو آوری است . اما اولاد آدمی نمی دا نست بزاق دهان خروس گند می زند به چسب نواری . حا لا خروس شو شتری می خو اند . شک ندا شتم صا حبش به همین دلیل اونو فر و خته بود که فکر می کرد التون جا ن خروس ها ست . یک راه برا یم مانده بود . کارد وسلا خی و خون و خونریزی ، فردا هم زرشک پلو با خروس . دست به کارد شد م ، اما وجدا ن ِ ما آدم ها وقتی خواب آلودیم و سر شب هم زیاد خورد ه ایم خیلی بیداره . و همین وجدان ِژو لیده پو لیده گفت : قتل یک خروس به دلیل ِ آوازه خو انی ؟! مثل کشتن بلبل است به همین جرم . به یاد تمامی نقا شی ها و عکس ها و فیلم ها یی با عنوان چه باید کرد افتادم ، واقعن چه باید کرد ؟ راه دیگر این بود که کنار ش بنشینم و تا صبح نطقش را کور کنم ، اما باور کردنی نبود از یک وعده خو اندن هم نمی گذشت ، حتی اگر توی سرش می زدم مرتیکه ی احمق . حتمن پسرم پول زیادی با بت این خروس ابله داده بود اما چاره ای نبود باید از آ ن گذشت ، حا لا خروس زیر بغلم بود و پاورچین از پله ها پایین می رفتیم . توی راه پله و در بغل من تقا ضای یک بار قو قو لو قو قو کرد ، که  نو کش را با انگشت شصت و اشاره گرفتم و زیر گو شش گفت احمق آبرو برام نذاشتی . با کازانوای نیمه شب به کوچه زدیم پارک کوچک روبروی خانه درخواب بود ؛ تا قدرت داشتم خروس را پرت کردم وسط با غچه ودر خت ها  : لعنتی حا لا هر غلطی می خوای بکن . از رفتار من عصبانی بود ، قد قد های اعتراضی سر داد . به سمت خانه دویدم : کجاست مرغی که ناله های د ل تنهای تو را بشنود ، از مرغ های لخت توی یخچال ها که توقع دلبری نداری، داری ؟  در را آرام بستم و پا را روی اولین پله که گذاشتم صدای نکره اش بلند شد ، هوای آزاد و سبزه زار به شوق آورده بودش و چند گام با لا تر می خواند . صدای اش مثل     کا میون های داف فراز و نشیب داشت ، در آپارتمان را بستم : دیگر تو یک خروس آزادی آنقدر چه چه بزن تا جونت در بره . رختخوابم سرد شده بود ، اما چه باک هنوز کله ام گرم بود و می شد غو طه ای زد ، اما صدای خروس دم به دم بلند و بلند تر   می شد . احساس کردم خا نه ی ما را نشا نه رفته و خود را اهل این مجتمع می داند . به گل گشت رفته و حا لا هم حس وطن او را به سمت خانه می کشاند . باور کردنی نبود و سط کوچه ایستاده بود و سینه را جلو داده و در پا یان هرقو قولو با چشمان وق زده به چهره ی خسته و عصبا نی من در پشت پنجره نگاه می کرد . پله ها را دو تا یکی کردم و به کو چه زد م و با سنگ و چوب و هر چه دم دستم می امد دنبا لش کردم ، قد قد می کرد و احتما لن بد و بیرا ه هم می گفت . تا توا نستم پای برهنه دورش کردم در عین حال می پا ییدم کسی نا ظر بر این خل بازی نبا شد ، این بار من سمج تر از او بودم . شاید دوره ی خرو س های عا شق به سر آمده و این موضوع ربطی به  عقا ید فمنیستی من ندارد که الحق مرغ چیز د یگری است ، از خرا مید نش گرفته تا ران های  کبا بی یا آب پزش . پنبه ها را تو ی گو ش ام چپا ندم و پتو را روی سر کشیدم . خواب مرا ربود و صبح او را ... 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+