نیاموختیم
بیرقهای سبز
چشمانی میشی
و دستانی سرخ
خدایی به شفاعت اسماعیلی
بر نخواست
که در یافتیم خدا یان اسا طیری
افسانه نبودند
راز افروختن آتش را
نیا موختیم
می سوزیم در انجماد
یک باور
و عقو بتی نا سزا وار.
بیرقهای سبز
چشمانی میشی
و دستانی سرخ
خدایی به شفاعت اسماعیلی
بر نخواست
که در یافتیم خدا یان اسا طیری
افسانه نبودند
راز افروختن آتش را
نیا موختیم
می سوزیم در انجماد
یک باور
و عقو بتی نا سزا وار.
پرچين كوچك
پرچي كو
پرچ ك
پر ، پر، پر
شد زندگي ام
لعنت بر شما باد.
شهاب هاي سر گردان
مي آ يند بر چشم من مي نشينند
سكوت مي كني
سكوت مي كني
تيك تاك ساعتها شنيده مي شوند
بيداران زند ه ا ند
از كوچه مي گذرم
نجوايي عا شقانه
گاه تندي نفسها
پنجره ها بي پروا
به شب خيا نت مي كنند
تو همه شب مني
ماه از شانه چپت به شانه را ست مي رود
و ستاره ا ي
مرا نشانه مي گيرد
زبانم زبان ترا مي فهمد
شيرين وخيس
و دستانم در يال مواج تو
در جستجوي كوهستاني است
گرم ، پرا ز چشمه هاي نجوشيده
هنوز ا ز راه ما نده ا ست
تا به در ه ا ي ژرف
و دو راه موا زي از پنجه هاي شب
تا چر اگاهي شور
عجول پيش ا ز د ميدن آن گوي بي هدف
در شب فرو مي شوم
تاب مي خورم ، تاب مي خورم
آه مي كشي، آه مي كشي
در شب من آب مي شوم
در تو هلاك مي شوم
روز مي شود من خواب مي شوم.
جهان گرد
سیگار برگ هاوانا
ویسکی اسکاتلند
قهوه برزیل
شراب بردو
خون داغ رواندا
افیون تلخ افغانی
و ایمان تاریک دجله وفرات
کرکسی روی سرزمین من تاب می خورد
جدال بر سر فضائل آدمی است
شانه های خمیده بر زمین
با دشنه
نشان شده اند.