گفتم از کنار آفتا بگردانها عبور نکن

تو که غروب نمی کنی

خم این بته ها می شکند

پشت با م نرو

عا بران به چا له می افتند

خند یدی

این رو دخانه را چه میگو یی ؟

پر از ما هی های تشنه

به دنبال دامنت

یا دستان من که

از تنم جدا می شوند

برگی از شا نه ات بر دارند

نخند !

شبی که زیر پا یت پهن می شود

د یگر تخیل من نیست

یا گنجشکها ی لای پیرا هنت

 

            روزی معماری از کنارت گذشت

                               زمزمه  کرد

        « طا قها / کما نها » و

  مشت گره کرد ه ام را تو باز کردی

این را چه می گو یی ؟

که در این نیمه شب

          یا دت

بی گنا هی این کا غذ را

به شها دت می گیرد.