زندانی زندگی بودیم
رذا لت ها به سو یت
شلیک می شو ند
تلوزیون را ببند و
پناه به پنجره ببر
از خیا با ن می گذری و
شمرده می شو ی
ارمنی مهر بانی جستجو کن
در سیاه روز به پیا م هایت سر می کشند
عا شقا نه هایت را پنهان کن
در ای میل هایت نگو چه دید ه ای
غارها از
رد پای رو شنت
ذله می شو ند
در رو یا هایت کو چه با غی بیاب و
به خاطر بیاور
عفو نتی پا یدار
نگذاشت بدانیم زندگی چیست*
جهان چر خید
و
ما
نچر خیدیم.