مرگ را دیده ام

 صدو هفتاد و پنج سانتیمتر قد

با سوراخی در پیشانی

زرد و کبود

او را دید ه ام فال حا فظ می فروخت

بی خبر از طالع آیند ه اش

مرگ بود

از کنار شا نه ام گذ شت

بو ق می زد و د شنا م می داد

مرگ را دیده ام که

به سنگ قبر کو چک احمد آ قا

رشک می برد

مغز بند بر سر

تو را هم دید ه ام

با دو ستاره سیاه د ر روزی سپید

دو یا ل بلند

در بهمنی کوتاه

 شیرین

در روزگاری تلخ 

صدایم زدی

مرا که مرگ کنارم نشسته بود

با یک آ بنبات چوبی کوچک.