مرا دوست می دارد
دشنه ات گلویم را می آزارد
بگذار مست به دیدارش بروم
می دانم دور از چشم تو
مرا
دوست می دارد.
دشنه ات گلویم را می آزارد
بگذار مست به دیدارش بروم
می دانم دور از چشم تو
مرا
دوست می دارد.
۱ - خاموش ترین کلامها هستند که طو فان بر پا می کنند ، اندیشه هایی که با گام کبو تر
می آیند جهان را رهبری می کنند
2 - تو راه را از یاد بر ده ای، اکنون راه رفتن را نیز از یاد خو اهی برد .
۳-آه در جهان کجا از ابلهی رحیمان ابلهی بیش بوده است ؟ و چه چیز در جهان بیش از ابلهی رحیمان اسباب رنج فراهم کرده است ؟ شیطان روزی به من گفت : برای خدا نیز دوزخی است : دوزخ او عشق به انسان است وبه تازگی شنیدم : خدا مرده است ، رحم خدا به انسان او را کشت .
نیچه( چنین گفت زرتشت )
تو که غروب نمی کنی
خم این بته ها می شکند
پشت با م نرو
عا بران به چا له می افتند
خند یدی
این رو دخانه را چه میگو یی ؟
پر از ما هی های تشنه
به دنبال دامنت
یا دستان من که
از تنم جدا می شوند
برگی از شا نه ات بر دارند
نخند !
شبی که زیر پا یت پهن می شود
د یگر تخیل من نیست
یا گنجشکها ی لای پیرا هنت
روزی معماری از کنارت گذشت
زمزمه کرد
« طا قها / کما نها » و
مشت گره کرد ه ام را تو باز کردی
این را چه می گو یی ؟
که در این نیمه شب
یا دت
بی گنا هی این کا غذ را
به شها دت می گیرد.
سهمم را به من واگذارید
تا برای خدا سرودی بخو انم
برا ی مریمش
آسمان و
مشتی خا ک
کا فی بود تا عشق را بیابم
افسوس
پیش از من
آنها / آنجا بودند.
تکیه داده به من
یاسی سفید
من و نجوای ناو دان ها
دیوار خشتی و
با را ن
****
یا س جوان هم
تکیه گاه
دیوار نمی شود .
سیا ستمداران می کو شند با دروغ حقیقت را پنهان کنند.
سنگ می اندازم
چشمان بسته ات را نشا نه می روم
تو قلب مرا
برای آرزو ها یم می جنگم
پا یت را از روی زمینم بر دار.
( متاسفانه این روزها بسیار سخت است از عشق و زیبا یی ها سرودن و گفتن / اما ما را امید زنده نگه می دارد / اگر عاشقانه سروده ام پوزش می خواهم /روزگار مرثیه است)
دوشنبه زير گوشم پج پج مي كند
از سه شنبه آخر چه مي داني ؟
من دلبسته چهار شنبه هاي شيرينم
يا پنج شنبه هاي تلخ خيا باني
وه چه زيباست صبح جمعه
جمعه هاي سرد زمستاني
آن دو روز ديگر هفته ، بميرند كاش
رو زهاي بي هو ده /سخت حيراني
هشت شنبه با تو قرار مي گذارم من
تو اما « ده شنبه » را خوب مي داني
پا نزده هزار شنبه گذشته و تو
سر قول و قرارت نمي ماني
اين سياره براي قرار ما
كم دارد
يك روز قشنگ خيس باراني.
اعترا ف
======
گفتی بنویس ؛ بهار است
نو شتم
اما دلم
ازپشت نگا هم پیداست
خط می کشد
به هر چه نو شتم .
می روم اورا
جستجو کنم
می روم اشک بریزم
بگذار پوتین ها تا مرگ
رژه بروند
پاندولها
چپ و راست شوند
در جستجوی لکه سرخی
جاودانم
که بردامان خیا با ن
نشسته است
خیا نت
گناه از من نبود
خدا را به تو سپر دم
تا زمین را بارور کنم
خدای خشمگینت
زمین سبزم را
خو نین کرد.
پیغا م
می بینی ؟
قا صد کها در انتظار یک پیغام
پا به پا می شوند
هیچ پنجر ه ای
قاب
عشقی نیست.
ایما ن
ستار ه ها
سر می کشند
به با م ها تلنگر می زنند
ماه در چهار دهمین شب ایستاده است
آ دمها زمین را جستجو می کنند
کسی ایمان را
چا ل کرده است.
روسپی
شاید بار هز ارمین بود
با شرمی همواره
چون بار نخست و
جبری بی انتها.
رنگها
رنگها را با تو می شنا سم
چشمانت
لبا نت
شرا ب گیسو انت و
رو حی به رنگ شکست نور
پس از باران
در آ سمان من.
نقطه /خط
پا یان یک نقطه است
شروع یک خط
حا لا برایم یک نقطه ای
طو لانی تر از تمام خطها.
جهان را دوست دارم
دلم
از قطب می گذرد
رقصان با ما سا ئی ها *
شبی در آغوش هیما لیا می خو ابد
به ایفل لم می دهد
مشتی آب گرم می سی سی پی به صورت می زند
با بودا هم سفره می شود
بادام جشم او را می بوسد
با وای کینگها باده گساری می کند و
با خود می گو ید
قرار همین بود
مرزها
برای
جنگ آفریده شد ه اند.
ماسا یی ( قبیله ای در کنیا )
زندگی زشت
ببین چه زیبا یم
گذران پر از نا دانی
میدانم
لبخند هو گو چا وز
بخشی از دنیا ی مرا می دزدد و
درود بشار اسد
از جهان من می کا هد
دیروزشلیک با توم
شا نه های پسرم را مجروح کرد
در معا مله ای
بدون حضور من
وعده بهشتم می دهند
با این جهنم چه کنم؟
همه چیز شبیه زندگی است
پسران کو چه
دختران پسکو چه
میا نسا لا ن تشنه
پیرا ن گر سنه
زند گی می کنیم
به شکل در یا چه ای که
می میرد و زنده می شود
با زا لو ها و
ما هی های طلا یی
نسیم که می وزد عا شق شو
تا در طو فا ن آ غو شت شود
انتظار شیرین ترین معنا ی زند گی است
و قتی قر ار است تو بیا یی
دیگر
پسرکی خر د سا ل نبا شم و
تو ملکه سیا ه چشم
از عر و سکها بگذ ر
با زی بزر گ ها
شیر ین تر است.
پای کشا ن از شیب تند تپه گذشت
ردی پیچان بر سا حل گلی
بی گمان مست
گفته بود : روزی چنگ در گیسوی غروب خو اهد زد
غو طه ور ، غر یق غروب
سر ا زیر از شیب آ سما ن
با شا نه های مشتعل و
چشمانی گدا زا ن
****
زن
نیم کت چو بی
نامه
عشق من
جها ن یکی بیش نیست
یا من شو یا تو می شوم
هلهله کو لیا ن
نعره لو لیان
پنجه چنا رها ی مست
بیا خیا نت را یکی کنیم
تو بخور من دفع می کنم
می شنوم تو زار ی کن
این همه بها نه که نما نی بس نیست ؟
قرار داد تو در توی کو چه ها
راه کوتاه ملال آور حیا ت
رشد درد آور اندام گر سنه ات
بیا ، با من بیا
تا خورشید را بهانه کنیم و
با غروبی سرخ سفر کنیم
درختی اگر بودی
یا سر شا خه ای ترد
قناری عا شقی
قطره آبی در خشان
بیش بودی از آدم بودن حقیر
برده کو چک
پست
از پس هر لا یه اربا بی
باز هم ، باز هم اربا بی دیگر
تا به آن معنای تر سناک
آن خو ف ازلی و ابدی
پیش از تو جهان را تعریف کرده اند
به غریزه و نیاز
به ابتدا و انتها و
سهمی برای گذر تو
به وسعت چند حما قت کو چک
مشتی آرزو
چند شب فر امو ش ناشدنی و
روز هایی پر از فر اموشی
زن ، نیم کت
نامه
و مردی که رفته بود.
من
سا حلی تنها
ایستا ده
بر بو سه گا ه بی قرار مو ج
باد می آزارد م
شوخ وشنگ
آمو خته دریا
مید هم با رنج خود پیغا م ماند ن
بر ریگهای سست ساحل ها
تا که می کو بد به من شا نه
تا که می سا ید ز من
قطره ها ی نرم باران کوب
* * *
من
اما سا حلی جا ودا نم
گر چه روزی پس ٬ می نشینم
گا ه
می روم تا وعد ه گا ه باد،
در یا ،
موج
چشمم اما
در همیشه خا نه دارد
بی هراسی از شتاب کف به لب آ ورده دریا
* * *
رد پایی مانده بر شنها٬ اما . . .
از گذار شا د یک عا بر
سخت هرا سا نم
موج
این آخر ین یا دگارم را . . .
هیچگاه به مقصد نرسید
پیش از این
زمان مرا با خود
برده بود.
بر ج ها ترا به او نمی رسا نند
نفت
رود جهنم است
خدا
کنار چو پانی
چشم به دشت و رمه سپرده
در حوالی شیطان کوه .
چو ن غز الی زخمی
در چنگ ما ده شیری گر سنه
در آغو ش تو ام
از قلبم شر وع کن .
با نو دیگر
با نگا ه
تا زیا نه نمی زند
برده تشنه محبت است .
مر ا نمی پر اند
یک با م
یک دانه و
گا ه
نر مه نوا زشی.
تا به یک نقطه
خطی ما ندگار
پیو ند مان می دهد
حتی شکسته.
سرند مان کند
کثا فا ت را به اعما ق
تا بما ند
کلو چه و شبنم و تار
بهار و زمستا نی پر برف
نشد که
نشد ــ کشتی بسا زیم
حیوا نات را به آب دهیم
بماند عشق
آ دمی با برگ تازه مو و
زنی گیسو رها
زمین کی می لرزد؟
بروند به جهان مو عو دشان
بماند یک کتاب
در آن نوشته با شد
جهانی اگر هست - به نام نامی آدمی است
چرا نمی لرزد ؟
تا مرگ را تجر به کنیم
شا ید شیرین تر از
این زندگی با شد.
قلبم فشرده می شود
خور شید خو اب می ماند
بارانی بی بهار در پیش است
یا کسی می کو شد
فرا مو شم کند.
بالا بیا
تا تلا قی کنیم
زمان را روی هم بریز یم
تا به یک میا نگین
که بشود خند ید به سا لها ئی که گذ شت و
سا لها ی پیش رو
برای رقص مو جو دی چهار پا
چهار د ست
چهار نگاه
و تفا و تی مقد س و جا وید
تا پیو ند مان دهد
نفسها مان که آرام گر فت
مو سیقی می شنو یم
در مکا نی نا مشخص
شا ید روی یک پل
یا یک د شت
یا د و صند لی جلو تر از همه
در سینما
یا مثل دو پرنده در یک قفس
فرقی نمی کند
بیا این ا تفا ق را شروع کنیم .
کوچه را
جستجو می کرد
آ سما نش گم شده بود.
نه
ماندولین
کازانزاکیس و
شکو ه رقص زوربا را
با نگاه محبوس زنان و
تعالی بشر
در تفکری یک و جبی
گوش بسپار به تار علیزاده.
سر چشمه ات کجاست ؟
سیاه می وزی
در تر کش و خون
رد سرخت بر معابر است
دیوار - درخت و
زجه هایی بایگانی در آسمان
مرا به خسته خانه ببر ید
کسی صدا را در تولدها و مرگها
شقه می کند و
سهم مرا
سکوت می دهد.
در برابر ستاره
رود
ماه را می لغزاند
کودکی می میرد
در رویای خیس شبانه و
عر یانی انار
می ما ند هراس گوری گمنام
و شعله ای که تاک تنم را
می سوزاند.
دره هزار چم
و تو
سیاه چشم
با نگاه مشترک
بر عبور شاد مسافران
حسی مرطوب
بی عاقبت و عقوبت
تصویر رقص باد
در آوای گیسوانت
بگو زمان باز گردد
من باشم و تو
خدایی خیس و
شانه های راه
سیاه چشم حالا
بر تو چه می گذرد ؟
تکرارها
با من چه می گذرد ؟
طوفان یادها
در ارتفاعی دور دست
در دره ای مار پیچ .
آدرس را گم کر د ه ام
می گو یند خا نه ات قطعه سنگی است
و حرو فی ترا تعریف می کنند
اگر آخرین نامه ات را پیدا کنم
ثا بت می کنم
آدرس تو
مثل زنگو له های ورودی اطاق بچه
پر بود از دلنگ - دلنگ - دلنگ
دل- دل -دل.
چه اتفاق هولناکی
که زندانی قطعه سنگی باشی
همسایگا نت مرده باشند
و جایی دیگر برای دلت نباشد
و من که ترا دوست دارم
کنار جعبه ای زرد
تا ابد ایستاده باشم. ( به یاد آن که دیگر نیست )